حسین جان ( علیه السلام)
بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد
بود و نبود این جهان فرقی ندارد
وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد
دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد
دیگرچه فرقی می کند قحطی آب است
دریا بدون تو برای من سراب است
تو قول دادی آشنای هم بمانیم
شانه به شانه پا به پای هم بمانیم
تا دست دردست عـصای هم بمانیم
تا آخرین لحظه برای هم بمانیم
از روی تل دیدم سوی گودال رفتی
اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی
خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری
تنها شدی و هیچ غمخواری نداری
دور و برت حتی عزاداری نداری
خواهر اسارت میرود کاری نداری
جان برادر صبر هم اندازه دارد
زینب برای چند غم اندازه دارد
انگار خاک کربـلا آتش گرفته
موی تمام بـچه ها آتش گرفته
از تشنگی لبهای ما آتش گرفته
پیراهنت دیگرچرا آتش گرفته
دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت
دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت
دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت
یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت
با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند
آری سراغ اصغر شـشماهـه رفــتند
خیمه به غارت می رود وقتی نباشی
زینب اسارت می رود وقتی نباشی
بزم جسارت می رود وقتی نباشی
دار و ندارت مـی رود وقتی نباشی
ما را میان سلسله بردند کوفه
همراه شمر و حرمله بردند کوفه
انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد
وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد
منبع: .ghasemiyoon.ir/tag/اشعار-اربعین-حسینی