فرصت چیدن
به جز تکرار جان کندن نمانده ست
و دردی هم به جز ماندن نمانده ست
به بغض خسته این آه دلگیر
که دیگر شوق باریدن نمانده ست
چنان زخم عمیقی دارد این دل!
که حتی نای نالیدن نمانده ست
به لطف باغ عشق عمرم به سر شد
و حالا فرصت چیدن نمانده ست
ولی دیدم به تابوتم نگاهی!!!
که دیگر جای سوزاندن نمانده ست
تمنای “فنا” را بیش از این کن
که امکان جدا ماندن نمانده ست
“زینب پوررحمتی “
سلام ممنون از لطف و توجه شما همچنین از حضور سبز شما در وبلاگم مسرور و سپاسگزارم .