در مدح مولا
21 مهر 1404 توسط پوررحمتي
غزل از گنبدت بر دامنم ریخت
دو بیتی از پر پیراهنم ریخت
چنان آتش به زیر خاک خسته
توسل جان تازه بر تنم ریخت
شکوفا شد قلم بر صفحه دل
عنایاتی به طبع روشنم ریخت
نمیدانم چه آمد بر سر دل
به یکباره تمام من منم ریخت
چو سر بر صحن و ایوان تو بردم
خدا داند غم جان کندنم ریخت
خوشا بر سختی قبر و قیامت
که حب روی تو از روغنم ریخت
به پیشانی زدی مهر ولایت
پس آنگه مردم و جان از تنم ریخت
چو دیدم بر ضریحت نقش انگور
به یک آن مستی از می خوردنم ریخت
“فنا” را مست و نا پرهیز کرده
دگر حس قرار و ماندنم ریخت .
شعر از زینب پوررحمتی