راز (غزلی تقدیم به رهبرعزیزم)
|
راز (غزلی تقدیم به رهبرعزیزم) از شوق تو فهمیدم دنبال چه می گردیعمری ست که با غصه هم سفره و هم دردیآن شب که نشانش را از آینه پرسیدیمن پشت سرت بودم اورا که صدا کردیاو را که جوابت را با خنده و افسون داداو را که به او گفتی تو مرهم هر دردیهم صحبت او بودی با غیر نیالودیاز سادگی ام گفتم سوغات چه آوردی ؟گفتی تو ز شوق خود وز شرم گناه منوز طرز نگاه او گه سرخی و گه زردیپیش خودمان باشد از رنگ رخت پیداستتو عاشق مولایی ،فرزند همان مردیپس لحظه دیدارت یک جمله تمنا کنکه ای خسته غربت ها وقت است که برگردی(شعر از زینب پوررحمتی )
|
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |