نگران چرا؟
چایت را بنوش
نگران فردایت نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها…
نیما یوشیج
چایت را بنوش
نگران فردایت نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها…
نیما یوشیج
با دلتنگی ات مرا بیتاب نکن
و با بیتابی ات مرا دلتنگ
تو تکیه گاه منی
تکیه گاه اگر محکم نباشد
تکیه بی معنی است
با قلبت احساس کن
اما با قلبت فکر نکن
بگذار کمی دیگر هم تحمل کنیم
همانطور که صدها سال تحمل کرده ایم
غذای نیم پخته از خام بدتر است
زیرا خام فریب نمی دهد
اما نیم پخته می فریبد
پس کمکم کن تا پخته بازگردم
شعر از نادر ابراهیمی
دوش در حلقه ی ما قصه ی مستان تو بود
سخن از معجزه ی حضرت سلطان تو بود
سخن از فاجعه و هجمه ی طوفان بلا
پای پر آبله و کودک عطشان تو بود
دشت لبریز شکوه زنی آشفته ولی
سخن از رایحه ی زلف پریشان تو بود
آنقدر تسنه ی معنا که همه آینه ها
مات و مبهوت نگاه و لب خندان تو بود
به شب حادثه دلدادگی و سرمستی
نه فلک در عجب از خنده ی یاران تو بود
باز در مجلس ما صحبت ناب ملکوت
نغمه ی عشق که رندانه به فرمان تو بود
به جز این دم به فنا رفته همه عمر “فنا”
ای خوش آن دل که همه عمر پریشان تو بود .
شعر از: زینب پوررحمتی
بانوی آب و آینه ای پیک خوش همام
هم دختر امامی و هم خواهر امام
هر چند ناقابل تر از آنم ولی ز دور
با قلب خسته می دهم امشب به توسلام
حیرانم از شان من الشان تو فاطمه
یک جمله می گویم فقط بانوی من : سلام
ای زینب ثانی مدد باید که از رضا"ع”
شعر تورا گویم ، همین لاغیر و والسلام
دارم به دل یک حسرت دیرینه از حسین"ع”
جان “فنا ” امضا بزن این مخلص کلام
زینب پوررحمتی
دو بیت از “غزل عشق ” سروده خودم را تقدیم می نمایم :
غزل از گنبدت بر دامنم ریخت
دوبیتی از پر پیراهنم ریخت
چنان آتش به زیر خاک خسته
توسل جان تازه بر تنم ریخت …..
توبه حضرت آدم ( علیه السلام ):
فَتَلَقی آدَمُ مِنْ رَبِّه کَلماتُفتابَ عَلیهِ اِنَّه’ هو التَّوابُ الرّحیمْ ؛ آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و با آن به سوی خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذیرفت، چه او توبهپذیر مهربان است.
طبق روایت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنیا، چهل روز هر بامداد بر فرار کوه صفا با چشم گریان در حال سجود بود، جبرئیل بر آدم فرود آمد و پرسید: چرا گریه میکنی ای آدم؟ آدم(ع) گفت: چگونه میتوانم گریه نکنم در حالی که خداوند مرا از جوارش بیرون رانده و در دنیا فرود آورده است.
جبرئیل به حضرت آدم(ع) گفت که به درگاه خداوند توبه کند و آنگاه جبرئیل در روز هشتم ذیحجه آدم را به منا برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئیل به صحرای عرفات رفت، جبرئیل به هنگام خروج از مکه، احرام بستن را به او یاد داد و به او لبیک گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسید تلبیه را قطع کرد و به دستور جبرئیل غسل نمود و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و کلماتی را که از پروردگار دریافت کرده بود به وی تعلیم داد، و آن کلمات این بود: سُبحانَکَ اللهُمَ وَ بِحمدِک؛ لا الهَ الاّ اَنْتْ ؛عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی ؛ وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی؛ اِنَّکَ اَنْتَ الغَفور الرّحیمْ.
آدم (ع) تا به هنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک میریخت، وقتی که آفتاب غروب کرد همراه جبرئیل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نیز با کلماتی به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت.
در صحرای عرفات، جبرئیل، پیک وحی الهی، مناسک حج را به حضرت ابراهیم(ع) نیز آموخت و حضرت ابراهیم(ع) در برابر او میفرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).
منبع:.mehrnews.com
دهمین رکن اعتقادی تو
پسر حضرت جوادی تو
آمده از شما روایت ها
من شنیدم ز تو حکایت ها
راستی شایدم شما بودی
باعث آن همه عنایت ها
همه پوچ است و جمله بی ارزش
بی ولایت همه شهادت ها
جامعه خوانده ام شها با آن
وه چه شیرین شده زیارت ها
دست ها تا به زیر پاهایت
سامرا حاجت گداهایت
مامان جونم خریده
یه سجاده ی زیبا
چادر نمازی سفید
با گل های تا به تا
مامان جونم یاد داده
باید بشیم آماده
وقت نماز رسیده
پهن بکنیم سجاده
مامان میگه نیت رو
تو ذهنمون میاریم
هر چی که غیر خداست
باید کنار بزاریم
خوب گوش میدم به حرفاش
تا یاد بگیرم از او
با دقت و با کوشش
من هم بگیرم وضو
یه کف آب می زنیم
از پیشونی تا چونه
این طرز شستشو رو
هر مومنی می دونه
بعد از شستن صورت
نوبت دست راسته
از آرنج تا انگشتا
آب می ریزیم درسته ؟
دست چپم همین جور
شبیه دست راسته
از آرنج تا انگشتا
آب می ریزیم درسته ؟
با خیسی دست راست
مسح می کنیم مسح سر
نوبت مسح پاهاست
تو مرحله ی آخر
دست راست رو پای راست
دست چپ رو پای چپ
مسح میکنیم عزیزم
خوب یاد گرفتی مطلب
با دقت و آرامش
آخر کار رسیده
وضو رو یاد گرفتی
ای نور هر دو دید
شعر از : زینب پوررحمتی
چه شد که عالم اندیشه سوگوار افتاد براق عرصه اشراق بی سوار افتاد
فقیه فاتح اسرار را چه پیش آمد که در محاق افق آفتاب تار افتاد
قلندران قدر را ز موج خیز قضا به غرقه گاه فنا عاقبت گذار افتاد
از این مصیبت سنگین، خمید قامت غم جهان به سوگ نشست و زمانه زار افتاد
نوشت خامه تقدیر بر رواق سپهر که روح حادثه زین داغ، بی قرار افتاد
هزار قله آتشفشان برآرد سر ازین شراره که در جان روزگار افتاد
زمان به زانوی غم سرنهاد زین ماتم زمین ز سینه برون، داغش آشکار افتاد
شکست دست اجل، شاخ سبز دانایی درخت خرم دانش، ز برگ و بار افتاد
به باغ لاله هزاران هزار می نالند که ناشکفته گل از شاخه، صد هزار افتاد
توان صبر نباشد در این عزای عظیم که اشک حوصله از چشم انتظار افتاد
نصرالله مردانی
22
ما را سرشته اند علی وارمان کند
حتی نوشته تشنه ی دیدارمان کند
اصلاً خدا به روی من و تو حساب کرد
وقتی که خواست برده ی بازارمان کند
شاید که در خرید بزرگی شویم یا
شاید نسیم آید و بیدارمان کند
اما کسی نیامد و مارا نخواست کس
دستی نبود تا که سبک بارمان کند
بودیم نا امید که مارا میان خلق
چشمی نمی خرید که بیمارمان کند
اما رسید حضرت ارباب زاده ای
آمد که تا همیشه گرفتارمان کند
ما را خرید و خادم این خانواده کرد
تا بیشتر ز پیش بدهکارمان کند
پروانه ایم و قسمت این خانواده ایم
شاهیم و چاکران همین شاهزاده ایم
دست حسین میدهی امشب بهانه را
بابا بگو که ذوق کُشَد اهل خانه را
بابا بگو که عشق کند وقت گفتند
لب غنچه کن که بوسه زند این جوانه را
یا حق بده به حیرت جبریل بعد از این
یا که بگیر چهره ی پیغمبرانه را
با تو خدا چه ریخت و پاشی نموده است
حالا گدا نمانده است بگیرد اعانه را
انگار تو حسینی و زینب چو فاطمه
وقتی که میکشد سر گیسوت شانه را
اُمّ البنین به گرد سرت چرخ میزند
آورده است آتش و اسپند دانه را
بیرون میا که راه تو بن بست میشود
گم میکند نگاه همه راه خانه را
دوش حسین روی تو بوسیدنی تر است
با این پسر جمال پدر دیدنی تر است
بر پا شده ست محشری از احترام ها
وقت اذان توست و ختم کلام ها
میچسبد آن نماز که باشی مؤذنش
وقتش رسیده دل ببری از امام ها
تنها مؤذن سه امام ، ایستاده اند
یعنی شروع توست شروع قیام ها
وقتی سلام گرم نماز تو میرسد
می آید از خدا علیک السلام ها
جایی نداشت فطرس و از دور بوسه داد
از بس فشرده است حضور غلام ها
ای یاس زاده باز کن از گیسویت گره
باید دوباره هوش بری از مشام ها
ویرانه آمدیم که آبادمان کنی
دستی بکش به روی سر نا تمام ها
از دوست شعله بر سر و پای پدر زدی
دیدی محاسنش به کفش بود پر زدی
آئینه ای گرفته و تکرار میشوی
تو شیر میشوی و علمدار میشوی
خورشید میشوی همه را ذوب میکنی
پر میزنی و سپاهی و سالار میشوی
با تیغ ذوالفقار ، تو هم مست کرده ای
بیهوده نیست فاتح پیکار میشوی
وقتی زره به شانه ی تو میخورد گره
بدجور مثل حیدر کرار میشوی
باید که سر بدُزدَد و پنهان شود هلال
وقتی میان جنگ کماندار میشوی
تو لحظه لحظه سوره ی زلزال هستی
تو جلوه جلوه آیه ی ایثار میشوی
یا رب این صوت محمّد یا صدای اکبر است
روی ماه احمد است یا لقای اکبر است
چون شبیه حضرت طه است خلق و خوی او
زین جهت مدح پیمبر خود ثنای اکبر است
خوی احمد را خدا فرمود اگر خلق عظیم
وصف این آئینه احمد نمای اکبر است
پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور میکند.
این پژوهشگر غیرمسلمان هلند در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن میخوانند و یا کلمه «الله»را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور میکند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب میدهد. بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق میکردم از بیماریهای مختلف روحی و روانی رنج میبردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.
این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع میشود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس میشود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی میدهد. حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان میشود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله»تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه میدهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب میشود.
به راستی که قرآن کریم در آیهای کریمه میفرماید:
«الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب».
الا یا ایها الساقی ، در این دنیای وانفسا
بگو از عشق و سرمستی ،ادر کاسا و ناولها
بگو آهسته از باران ، که طوفانیست چشمانم
ز تاب جعد گیسویت ، پریشانم مکن جانا !
خدا را ای غزل امشب دلم دریاب و ویران کن
شها !عمرم به سر آمد از این امروز و فرداها
کنار ساحل کویت چه می شد تا که بنشیند
دمی از بغض تنهایی ، اسیر موج طوفان ها
حدیث وصل و دلداری ، به زخم خاطری خسته
کجا آسان نمود اول !کز اول بود مشکل ها
“فنا “از روی ناچاری غمت بنویس و محکم باش
که تا شاید مهیا شد سفر در اوج رویاها
شعر از : زینب پوررحمتی
خون می چکید از سر و از روی حاجیان
آتش گرفت طره ی گیسوی حاجيان
در مسجد الحرام زمان طواف یار
آهن شکافت گوشه ی ابروی حاجیان
آل یهود هم به تلافی روضه ها
بستند راه های حرم روی حاجیان
مردی روان شده پی بانوی گمشده
طفلی تلف شده سر زانوی حاجیان
گویی بجای رجم شیاطین انس و جن
شیطان کشیده خنجر خود سوی حاجيان
فرجام کار، گردن آل سعود را
خواهد شکاند قدرت بازوی حاجيان
جای سپاه ابرهه در مکه باز هم
خواهد نشست ذکر و هیاهوی حاجیان
شعر از یامین پور
وقتی که غم از روی غم بیزار می شود
چاه از نگاه غربتت تبدار می شود!!
باور کن از وقتی که فهمیدم تو تنهایی
آشفته حالی باعث آزار می شود
راز مگویت را نگفتی ، آه فهمیدم!
آخر مگر نامرد هم غم خوار می شود ؟؟
آخر مگر نامرد هم غمخوار می شود !!؟؟
******
به اشک و ناله گفتم که صید در کمینم
توسلی که شاید جمال عشق بینم
به خنده گفت بلبل شبی میان عشاق
که مست جام دست امیر مومنینم (ع)
زینب پوررحمتی
وقتی که با سکوت “زهره “
همه ستاره ها خاموش شد
به آسمان شعرم
هلال ماه می خندید
وتنها” آیه تطهیر “دلداری ام داد .
ز-پ
سه بیت از” مثنوی زینبیه “ا را ضمن عرض تبریک میلاد بانو تقدیم میکنم :
الهی زینبی کن راه دل را
و پرکن از تفکر آه دل را
ببخشای از ترحم کن نگاهم
اسیر جهل و درگیر گناهم
ولی از عشق و مستی ام لبالب
شوم آخر فدای نام زینب
“زینب پوررحمتی “
به جز تکرار جان کندن نمانده ست
و دردی هم به جز ماندن نمانده ست
به بغض خسته این آه دلگیر
که دیگر شوق باریدن نمانده ست
چنان زخم عمیقی دارد این دل!
که حتی نای نالیدن نمانده ست
به لطف باغ عشق عمرم به سر شد
و حالا فرصت چیدن نمانده ست
ولی دیدم به تابوتم نگاهی!!!
که دیگر جای سوزاندن نمانده ست
تمنای “فنا” را بیش از این کن
که امکان جدا ماندن نمانده ست
“زینب پوررحمتی “