دلخوشی های کوچک زندگی
به نام خدایی که دلخوشی هایمان از اوست
تقدیم به تنها دلخوشی عالم حضرت حجت ابن الحسن (عج) که امنیت و آرامش واقعی تحت لوای اوست :بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین ….
دلخوشی های امروز دعاهای مستجاب شده دیروز ماست که باید به پاس آن سجده شکر به جای آورد و سپاسگزار خدای عالم بود .
دلخوشی میتونه یه نعمت خدادادی باشه که بهش عادت کردی و ازش غافلی مثه سلامتی ، یا می تونه نعمت داشتن پدر و مادر و خانواده باشه باشه و یا داشتن همه چیزایی که بدون اونها نمیتونی زنده باشی ….
ولی وقتی حرف از دلخوشی های کوچیک به میون میاد ناخودآگاه وارد کوچه پس کوچه های کودکی میشم و دلم آبنبات چوبی می خواد ! دلم یه بغل شعر و ترانه کودکی میخواد، دلم حوض کوچیک خونه پدری رو میخاد ! دلم میخاد بدوم تا سرکوچه و دستای گرمشو بگیرم و باهاش قدم قدم بیام خونه و بشینم رو زانواش و موهامو نوازش کنه ….
اما دلخوشی های امروزم هم کم نیست پس بزار خدا رو شکر کنم که این فرصت پیش اومده تا بشمرم دلخوشی های دوست داشتنیمو ….
مثلا همسر خوب و نمونه که خیلی هوامو داره و بهترین دوست و مشاورمه خدا بهش سلامی بده و سایه اش مستدام
ویا مثلا دختربزرگمم زهرا جون که قوت قلبمه و مایه آرامشمه که از خدا میخام بهش سلامتی بده و همه خوبیهای عالمو
ویا دختر کوچیکم اسما که خیلی مهربونه و بزرگ فکر میکنه و خیلی می فهمه و با طراوته و از خدا میخام بهش سلامتی بده و همه خوبی های عالمو
داشتن روحیه لطیف نوشتن و طبع شعر هم از دلخوشی های کودکیم بوده و هست خدا رو شکر ….
از حق نگذریم اینا دلخوشی های روزمره ان و باید اعتراف کنم دلخوشی اصلی من قلب مهربونمه که همچنان در کودکی های دیروز و سختی های امروز و تقدیر فردا مهربان بوده و هست و خواهد ماند به لطف خدا .
اما میخام نوشته ام رو خطاب به تنها دلخوشی دلهای خسته به پایان ببرم :یا صاحب الزمان ای دلخوشی خدا و خلق خدا یا بقیه الله ادرکنی ولا تهلکنی
آمدم ای شاه......
وقتی قلم به دست می گیرم ناخودآگاه عشق مشقم می شود مشق هر شبم !!!
پس چگونه می توان به غیر تو پرداخت یا غیر از تو نوشت ؟
آخر این روز ها همه ذرات عالم از عشق تو در شعف اند .
نامت آرامبخش دلهای خسته و غمزده است
ای جان فدای نام زیبایت رضا جان !!!!!
دشت یادت مرا غرق در لطافت مخملین نگاه آهویی میکند که به تو پناه آورده است .
بگذار من هم به تو پناه بیاورم
آمدم ای شاه پناهم بده …..
بگذار چتر گناهم را ببندم.....
حمد وسپاس بیکران مرا از اعماق وجودم بپذیر ای مهربان ترین !
همیشه و البته این ساعات مخصوصا احساس نوازش دست رحمتت بر سرم آرامم می کند .
ای آرام بخش بیقراری هایم دوستت دارم.
پس چگونه تو را شکر گویم که از هر شکر قطرات باران رحمتت نوازشم می دهد .
بگذار چتر گناهم را ببندم و با تو ، به عشق تو خیس شوم زیر باران نگاه مهربانت ای مهربانترین !
بگذار چتر گناهم را ببندم چون تنها دلهای آهنی زیر باران رحمت تو زنگ می زند!
بگذار چترم را ببندم و چشمهایم را باز کنم و سرم را بالا بگیرم و فریاد بزنم دوستت دارم هر چند که از اول تو آهسته در گوشم گفتی دوستت دارم !
من هوای تو را کردم هوای کوی محبتت را !
عشق تو در قلبم می کوبد و باید در را باز کنم پس بگذار چتر گناهم را ببندم و با تو باشم !
خدای من ، دوستت دارم .
سپاس
رویه عاشق
ميانه روي رويه عاشق اهل بيت ( علیهم السلام) است:
كسي كه مدعي عشق به اهل بيت ( علیهم السلام) است سعي مي كند كه نه جلوتر از محبوبش قدم بردارد و نه عقب بماند كه در هر دو صورت قافيه را باخته و به كجراهه خواهد رفت. در حادثه كربلا، حبيب بن مظاهر و ظهير بن قين از اين قبيل بودند. نه قدمي جلو رفتند و نه قدمي عقب ماندند؛ بلكه تا آخرين لحظه قرين و همراه حضرت ابي عبدالله باقي ماندند. حضرت علي ع مي فرمايند «بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه رو هستند، از آنها جدا نشويد».(نهج البلاغه: خطبه ۱۲۷/۷)
آرامش و وقار
انسانى كه قلبش به نور حق، به ايمان و تسليم گشاده مىشود، آرامش و وقار مىيابد.
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدٰادُوا إِيمٰاناً مَعَ إِيمٰانِهِمْ وَ لِلّٰهِ جُنُودُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً.او كسى است كه آرامش و سكينه را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان افزوده شود. لشكر آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند دانا و حكيم است.
«سكينه» در اصل از مادۀ سكون به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است كه هر گونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زايل مىكند و او را در طوفان حوادث و در برابر سختىها و حمل مسئوليتهاى سنگين ثابت قدم مىدارد. اين آرامش ممكن است جنبۀ عقيدتى داشته باشد و تزلزل اعتقاد را بر طرف سازد، يا جنبۀ عملى داشته باشد و ثبات قدم و مقاومت و شكيبايى و وقار به انسان بخشد.اين آرامش، اطمينان ناشى از ايمان است كه در قلب مؤمن وارد مىشود و به سبب آن، مؤمن قادر به حمل بارهاى سنگين مىگردد و در آزمايشها و دشوارىهاى امور با قوّت و استوار برخورد مىكند.زيرا ياد خدا و غير او را از ياد بردن، دل را گشاده مىدارد و آرامش مىبخشد و رفتار را با وقار مىسازد.اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّٰهِ أَلاٰ بِذِكْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.كسانى كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.
آن كه به ايمان شرح صدر يافته است، آرامش مىيابد، از اضطراب و بىثباتى آزاد مىشود. شرح صدر تجافى از دنيا مىآورد و اين امر سبب مىشود به خاطر آن چه از دست داده است، اندوهگين نشود و به آن چه دارد دلبستگى پيدا نكند؛ و اين موجب آرامش روحى و وقار و ثبات قدم مىشود. چنين كسى در اداره امور دچار تزلزل نمىگردد.
منبع:دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی «منطق عملی»، جلد: ۳، صفحه: ۱۹۴، دريا، تهران - ایران، 1383 ه.ش.
بامبو گل شانس؟؟؟؟
بامبو چیست ؟
بامبو گیاهی است از خانواده های علوفه ، گراس ، کرامینه یا گندمیان که گیاه شناسان آن را زیرمجموعه ی خانواده ی ( bambus-odiuc ) قرار داده وجزو علفه های غول پیکر به شمار آورده اند. بامبو در زبان فارسی به نی، خیزران شهرت دارد.
گل بامبو و شانس
میگویند که بامبو شانس میآورد، اماباید تعداد آن فرد باشد! برای شانس آوردن باید تعداد بامبوهایی که در خانه نگهداری میکنید سه، پنج و… به هر حال فرد باشد در غیر این صورت بدشانسی میآورد. شاید همین خرافه که در ایران نسبت به بعضی کشورهای آسیای شرقی سابقه کوتاهتری دارد یکی از عوامل رونق بازار فروش این نوع گیاه خاص باشد. البته باید گفت که این خرافه در بعضی از کشورها ریشههای کهنی دارد!
قیمت گل بامبو
کشت و پرورش «لاکی بامبو» در داخل کشور بسیار پرهزینه است. این گیاه که معمولا از مالزی و تایلند وارد میشود در شرایط طبیعی آب و هوایی کشور نمیروید. بنابراین هر بامبویی که در کشور وجود دارد وارداتی است. به همین دلیل قیمت بامبو بالا می باشد
خواص گل بامبو برای سلامتی
گل بامبو برای درمان اختلالات معده،گیاه بامبو برای بیماران مبتلا به آسم مفید است، بامبو برای درمان اختلالات مربوط به قاعدگی، بامبو برای درمان کرم های روده ای،بامبو برای درمان اختلالات ریوی,بامبو برای درمان زخم ها,جوانههای گیاه بامبو دارای خواص آنتی اکسیدانی هستند که برای جلو گیری از سرطان و تقویت سیستم ایمنی بدن بسیار مفید میباشند.
مضرات بامبو:
گونههای غیربومی بامبوها میتوانند حامل بیماری و آفاتی باشند که در محل بومی خود بروز پیدا نکنند و با تغییر اقلیم و ورود به یک اقلیم جدید به عنوان میزبان آفات و بیماریها عمل کنند.
نکاتی برای نگهداری از گیاه بامبو:
نکات مهمی که در مورد این نوع بامبو لازم است در نظر گرفته شود، نور کافی و آب تازه است و نیاز به رسیدگی خاصی ندارد. البته بامبو برای رشد، خاک نمی خواهد. حتی می توان آن را در خاک های ژله ای نگهداری کرد اما برای رشد بهتر است از تقویتکننده های مایعی استفاده شود که به آب بامبو اضافه می کنند و گل فروشی ها آن را «غذای بامبو» می نامند.
بامبوها گیاهان بسیار حساسی هستند و در صورت کوچکترین تماسی با موادشیمیایی مثلا موادشوینده، نگهداری در هوای گرم، عدم تعویض آب، قرار گرفتن در مجاورت نور زیاد و گاهی بیماری، کم کم زرد می شوند و از بین می روند. به همین دلیل ظرف یا گلدانی که در آن نگهداری می شود باید ماهی یک بار شسته شود و قبل از آنکه گیاه در آن قرار گیرد، کاملا خشک شود.
اگر نکات بالا را مدنظر قرار بدهید و بامبو را در دمای ۱۵ تا ۲۵ درجه سانتیگراد و دور از نور مستقیم خورشید و باد مستقیم کولر نگه دارید و رطوبت لازم را برای آن فراهم کنید، پس از مدت ۵ تا ۷ ماه شاهد قد کشیدن عجیب این گیاه پیچ خورده و سرسبزی آن خواهید بود.
بامبو برعکس بقیه گیاهان، نگهداری می شود؛ یعنی وقتی نور کمتری به آن برسد، بیشتر در جستوجوی نور قد می کشد و در تماس با نور زیاد و گرما از داخل می پوسد.
تمیز نگه داشتن آب بامبو و تعویض هفتگی اثر بسزایی در سلامت گیاه دارد. مقدار آب نیز باید تا اندازه ای باشد که تقریبا تا ۲/۵ سانتیمتر بالاتر از انتهای پایینی ساقه قرار بگیرد.
دو عامل برای زرد شدن بامبو مطرح است. نور مستقیم یا بیش از حد و آب لوله کشی مورد استفاده برای گیاه که حاوی مقدار بیش از حد نمک یا فلوراید است. اگر گیاهتان بنابه دلایلی زرد شده و رشد آن متوقف شده است، آن را از تابش مستقیم نور آفتاب دور کرده و آب آن را تنها از آب فیلتر شده یا آب معدنی طبیعی تامین کنید تا دوره پربار و جدیدی را آغاز کند.
منبع: https://www.beytoote.com
چی شد طلبه شدم ....
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود ….
سال 76 بود تازه دیپلم گرفته بودم ، منتظر قبولی در دانشگاه بودم ، توی حیاط خونه پدری زیر درخت توت دراز کشیده بودم و به آسمون نگاه می کردم اون شب تابستونی بابای خدابیامرزم به همراه مادر و خواهر برادرم رفته بودن شب نشینی خونه عموم من نرفتم آخه دلهره فردا رو داشتم ، توی تنهایی و سکوت حیاط و آسمون پرستاره دعا کردم ، جمله ای که بعد بیست سال هنوز توی ذهنمه به امام زمان گفتم : یا صاحب الزمان بهترین راه رو نشونم بده و تنهام نذار …و خوابم گرفت و….
نتیجه کنکور اومد و من قبول نشدم ولی دلم قرص بود آخه پیش خودم می گفتم دیشب با امام زمانم معامله کردم ….
دو سه روز بعد به واسطه یکی از اقوام خبر تاسیس حوزه رو توی شهرمون شنیدم و خدا رو شکر اومدم حوزه ….و طلبه شدم . خدایا ما را در این راه ثابت قدم بدار الهی آمین ….
شعر زیبای حضرت امام خمینی (ره) و پاسخ دلربای رهبر فرزانه
من به خال لب اى دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
آقا:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
امام:
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سرِ دار شدم
آقا:
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
امام:
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
آقا:
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره ی بازار شدی
امام:
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
آقا:
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
امام:
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
آقا:
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
امام:
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مىآلوده مددکار شدم
آقا:
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
امام:
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دستِ بت میکده، بیدار شدم
آقا:
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
خسته ام اما ز پا ننشسته ام
سلام دلم هوای پر زدن دارد .پر زدن به سوی کسی ،چیزی و یا شاید اتفاقی که شبیه پرواز پروانه ها باشد . خداوندا شبهای قدر است وچه کسی قدر قدر را می داند ؟نمی دانم قدر قدر را چگونه می توان فهمید ؟
یا صاحب الزمان باید از تو گفت و نوشت .همه مصیبت ما عادت کردن به غیبت تو ست . به خدا آقا همه چیز با آمدنت درست می شود مولا بیا بیا بیا یا ابن الحسن …………ای کاش امشب در سرنوشت امسالمان فرج تو امضا شود .آقا طول امل نداریم اما آرزوی آمدنت چقدر طولانی شده خسته ام اما ز پا ننشسته ام امشب با تمام تهی دستی فریاد می زنم همراه تمامی ذرات عالم فریاد می زنم .آقا بیا جهان در انتظار توست .
مژده
خوشا دوزخ که از قهرت ملولم .....
من و اصرار ماندن بی بهانه تو و انکار بزم عاشقانه
من و اصرار ماندن بر لب تیغ تو و انکار ابروی شبانه
من و اصرار ماندن تاشکستن تو و انکار جادوی زمانه
من و اصرار ماندن بر سر عشق تو و انکار حرف عاشقانه
من و اصرار ماندن با همه زخم تو و انکار زخم و زلف و شانه
من و اصرار ماندن شوق دیدار تو و انکار وصل عارفانه
من و اصرار ماندن شرم رفتن تو و انکار شرم و صد نشانه
زمن اصرار و از سمت تو انکار بنازم غیرتت را زین میانه
زمن اصرار یعنی رحمت تو ندارم بهتر از این ره بهانه
زتو انکار یعنی غفلت من !! به دلداری رهم دادی به خانه
خوشا دوزخ که از قهرت ملولم امان از وحشت این تازیانه
قناری های عاشق ضجه کردند به سمت چشم تو با این ترانه :
هو الله و هوالله و هوالله ندارد هرگز این دریا کرانه
شعر از : زینب پوررحمتی
زیتون خیال (برای مردم مظلوم یمن )
باد می آید
موهای دختری در باد آشفته
زیتون خیال کودکی گرسنه
بوی ناله و باروت
قهقهه های شیطان فضا را آلوده کرده است ….
اما
گوش کن
صدای قرآن می آید:
“بای ذنب قتلت”
حاشا به غیرتت اگر با من نگویی :هیهات منا الذله
شعر از زینب پوررحمتی
میلاد خانم رقیه مبارک
میلاد با سعادت مروارید درخشان حسین (علیه السلام)بر عاشقان و شیعیان جهان مبارک
رسالت من
و شاید رسالت من این باشد که بتوانم فرزندانم را برای تو و در راه تو تربیت کنم اما بارالها تو خود برای خود و به عشق خود و در راه خود هدایتشان فرما و مرا یاری کن تا بتوانم ….
ای رسول کربلا ....
سلام ای رسول کربلا ، ای اسوه صبر و بلا ،ای عشق از تو منجلی ، ای دختر زهرا و علی ، ای زینت پدر ، ای انیس و مونس مادر ،ای جان و ای جانان حسین …جان عالم به فدای نام تو زینب ای زینب .
دوبیت پایانی از مثنوی زینبیه را تقدیم می کنم :
الهی زینبی کن راه دل را و پر کن از تفکر آه دل را
چنان از شور و مستی ام لبالب شوم اخر فدای نام زینب
شعر از زینب پوررحمتی
میشه خدا رو حس کرد....
قدرت واقعی شما
به اندازه تفکر و اندیشیدن شماست: افلا یتفکرون
قدرت واقعی شما
قدرت واقعی شما
به اندازه همت والای شماست
قدرت واقعی شما
به قدر تلاش شماست :لیس للانسان الا ما سعی
تبریک
انتظار
آیینه ای و در نفس خسته ی من پیدایی
شرمنده ام از این همه بیچارگی و رسوایی
تنگ است دلم به وسعت چشمانت
ای آیه ی عشق پس تو کی می آیی ؟
انتظار
مثنوی شقشقیه
; font-family: Tahoma; mso-bidi-language: FA;” lang="FA">
«مثنوی شقشقیه»
علی (ع) فرمود :هان!ای ابن عباس
خدا داند که آن ملعون وسواس
چو پیراهن خلافت را به تن کرد
خیانتهای بی حدی به من کرد
مقامم همچو سنگ آسیا ،بود
به این مصداق او خود آشنا بود
منم سرچشمه هر علم و عرفان
منم ، آیینه ی مفهوم ایمان
منم ، کوه ستبر برد باری
که از دامان حلمم علم جاری
به پرواز کما لم ناتوان اند
همان هایی که در نام عارفانند
به ظلم و جور عادت کرده بودند
مرا منع از خلافت کرده بودند
تفکر می کنم در صبر و حمله
چو یادم آید از این چند جمله
که با دست تهی از لشکر جنگ
وبا این مردم هفتادو یک رنگ
وبا این ظلمت بی حد و محدود
که پیران را به ناگه زود فرسود
جوانان را به یک شب پیر کرده
اسیر ظلمتی شب گیر کرده
خوراک مومنین رنج است با مرگ
چو باید تا خدا پل بست با مرگ
خدایا در گلویم استخوانی ست
وگویا درمیان چشم خاری ست!
به غارت رفته میراثم خدایا !
خوداین را خوب می دانم خدایا !
*****
تعجب می کنم از مکر “بوبکر”
نبود آن حرفها جز لافی از مکر
که تا وقتی که جان در سینه دارد
خلافت را به نفعم وا گذا رد !!
خود این را بارهاو بارها گفت
ولی وقتی که زیر خاکها خفت
دروغ محض او شد آشکارا !!
“عمر” زد باتکبر تکیه برجا !!
خلافت را خشونت کرد بد نام
چه بازیها که شد با اسم اسلام
حضورش موجب آزار مردم !
نشد یک لحظه او غمخوار مردم
چه لغزشهای محضی کرددر دین
و دائم معذرت از آن وازاین!!
شتر وقتی که سرکش می شود وای
مهارش بینی اش را می دردوای
رهایش هم کنی سازد هلاکت
امان از این همه درد و فلاکت
خداوندا به تو سوگند سوگند
که مردم با” عمر” گمراه گشتند
ولی تنها تودانی سوز دردم
و می دانی به سختی صبرکردم
سرآمد لحظه تلخ خلافت !!
به پیشانی او مهر شقاوت !!
“فیا لله” از آن اعضای شورا
که می گفتند من هستم از آنها!
اگر بودم به مجلس های آنها
تنفر داشتم از جمع” شورا “!!
شدم حاضر فقط در حد شرکت
برای حفظ وحدت حفظ وحدت
و “سعد” از بس حسادت کرد برمن
که آتش زد به ایمانش چو خرمن
هم او از جاده حق منحرف شد
هم “ابن عوف “ازمن منصرف شد
چنان شد تا که شد “عثمان “خلیفه
و دائم خوار وسرگردان خلیفه
اسیر زارسلطانش شکم بود
وهرچه خوار او شد باز کم بود
رسید آنجا به مقصد های پستش
و می داند خداکج بود دستش
که بیت المال رابخشید یک شب
به اقوام پلید خویش یارب
که اموال خدا را، سیر خوردند !
وباقیمانده را دزدیده بردند !!
ولی وقتی که دورانش به سر شد
ووقت عیش یارانش به سر شد
چنان آزرده شد از دست خوردن
به صورت برزمین زد وقت مردن
*****
و ناگه رو به من کردند مردم !
هجومی زشت آوردند مردم
شعار “یا علی” از سر گرفتند !
مرا ازهرطرف در بر گرفتند
به زیر دست و پا هردو امیدم !
که قومی را چنین وحشی ندیدم
دو پهلویم به سختی ضرب دیده
و رنگ از چهره زردم پریده!!
به چاهی در ددل گفتم خدایا !
خلافت را پذیرفتم خدایا !!
ولی آنها که پیمان سست بستند
به باد ساده ای از پا نشستند
گروهی منشا ظلم و بلا شد
گروه دیگری از دین جداشد
چه باید کرد بااین قوم نادام ؟ !
که گویا هیچ نشنیدند “قرآن” !؟
یقول “"تلک الدارالآخرة"” را ؟!
خطاب “متقین و العاقبة” را؟!
به دنیا هدیه کردند عشق بی حد
وشیطان هم به زینت گولشان زد
*****
شکافد دانه را از روی احسان
چه زیبا آفریده روح انسان!!
قسم بر ذات آن مولای ناظر !
اگر حاضر نبود این جمع حاضر
و گر عهدی گرفت از عالمانش
نشاید صبر با این ظالمانش
که مظلومی گرسنه ظالمی سیر
دگر این زندگی کرده مرا پیر!
خلافت را رها می ساختم من
اگر چه ظاهرا می باختم من
که دنیای شما ارزش ندارد !!
به آب بینی بز هم نماند
*****
علی(ع) جان صحبتت راقطع کردند
الهی رو سیه محشور گردند !
چه دلگیر است شب آه از غریبی
صدای ناله چاه از غریبی !!
علی(ع) بگذار راحت تر بگویم !!
تمام غصه ها از سر بگویم
از آن یاران خواب آلوده گویم !!
نفس های خیال آسوده گویم
همان هایی که بیعت کرده بودند
به ظاهر فکر غیرت کرده بودند
یقین در شهر کوفه قحطسالی ست
که از مهر و وفا و مرد خالی ست
علی(ع) جان بگذریم از غصه و درد
بیا صحبت کنیم از آن شب سرد
شب عاشق نمایی کردن از دل
به ذکر نام تو دل بردن از دل
اگرچه شرم گفتن دارم از تو
محال است اینکه دل بردارم از تو
تو مصداق “صراط المستقیمی “
شهادت می دهم “نبا العظیمی”
علی(ع) جان عاشقانت مست مستند
صراط غیر تو با هم شکستند
بنوشان قطره ای از جام عشقت
که افتاده “فنا ” در دام عشقت
شعر از زینب پوررحمتی
گفتی....
شده هر لحظه قیامت!!
نه توان وصل دارم ، نه بیان هجر و حسرت
نه گذر ز تار زلفت ، به رهایی و سلامت
شب وشعر وشورشادی، لحظات عشق بازی
همه تحفه نهانی ز سر کوی محبت
به چه ساز می نوازی که به رقص آیم و گویم
دادم آوازه ی ایمان ز خیال تو به غارت
دل دیوانه بهایش سر زلفین تو باشد
به صلاح شیخ و واعظ نپذیرفته نصیحت
ناز چشمان خمارت همه ویرانگر و قاتل
با دم عیسوی تو شده هر لحظه قیامت
ز خیال رویت ای گل ز فراق چاره سازم
که تو مهدیا بیایی کنم از غصه شکایت .
زینب پوررحمتی
شده هر لحظه قیامت!!
نه توان وصل دارم ، نه بیان هجر و حسرت
نه گذر ز تار زلفت ، به رهایی و سلامت
شب وشعر وشورشادی، لحظات عشق بازی
همه تحفه نهانی ز سر کوی محبت
به چه ساز می نوازی که به رقص آیم و گویم
دادم آوازه ی ایمان ز خیال تو به غارت
دل دیوانه بهایش سر زلفین تو باشد
به صلاح شیخ و واعظ نپذیرفته نصیحت
ناز چشمان خمارت همه ویرانگر و قاتل
با دم عیسوی تو شده هر لحظه قیامت
ز خیال رویت ای گل ز فراق چاره سازم
که تو مهدیا بیایی کنم از غصه شکایت .
زینب پوررحمتی
مرتبه عشق
تا در دلم افتاد که از عشق بگویم
دیدم ز تو نقشی به سر و پای وجودم
محو رخ خود می شوم از مردم چشمت
از بس که به دور از تو در آیینه سرودم
یک لحظه نشد بی تو بخواهم که بمانم
حیف است بگویم که چه ها بی تو کشیدم
رفتار من از تابش خندیدنت آری
مشکوک به دیوانه شده از تو شنیدم
هر شب به سرم می زند از غصه بمیرم
یاد تو ولی مایه تسکین و امیدم
در می زنم آنقدر رقیبان که بدانند
با عشق به این مرتبه عشق رسیدم
این پنجره بسته به روی همه کس را
عمری به سوی گوشه چشم تو گشودم
گفتم به وصیت که به قبرم بنویسند :
ای کاش که از زمره یاران تو بودم
تقدیم به عشاق غمت یوسف زهرا ( عج)
این لحظه ناب و همه بود و نبودم
“زینب پوررحمتی”
فاش
سرو باید از خجالت خم شود!!!!!!!!!!!!!!!!!
غوطه در آیینه های غم شود!!!!!!!!!!!!!!!!!
عاقبت “زهرا” (سلام الله علیها) به دلها فاش گفت
شیعه باید با “علی” (علیه السلام ) همدم شود
زیبا ترین لبخند ها
درد نامه
e="font-size: x-large;">مولا !
چگونه محراب تشنه نیاز نباشد
وقتی ردّپای بی نهایت عاسق
بر ساحل در یای نگاهت پیداست ؟
وقتی سکوت
خلاصه درد ها و فریاد در گلو مانده
پنجره های طوفانی ست !!
کاش
قلم از هرم آتشین عنایتت
شکفته می شد
و راز بغضِ نشکفته ات را فاش می کرد !
وای بر من اگر غیر تو را یابم !!
بگذار بگویم که در انفاق رکوعت
آسمان سر به سجده نهاد
و چگونه خدا مفتخر به نامت شد
گر چه تو خود نامی از هزار نام اویی!!!
رمز عشق
پشت احساس شقایق های مست
بی گمان رمزی به نام عشق هست
عشق ؛سرفصل کتاب بی کسی
شعله ای در آب و تا ب بی کسی
باید از دلبستگی ها پاک شد
در وجود آشنایش خاک شد
سوختن کی کار هر نالایق است
این نشان رد پای عاشق است
یک قدم بردار تا دیروز خود
هان ! ببین همسنگر پیروز خود
آنکه الهامی به قلبش نور داد
یک غم مبهم ولی مستور داد
نیمه شب غرق خدای عشق بود
روزها هم کد خدای عشق بود
فاتح نقش بلند قاف اوست !!
بی گمان اخلاص از اوصاف اوست
ای نشان زخم های بی نشان!
محرم زنجیره های آسمان!
عده ای از کاروان جا مانده اند
در غریبی زار و تنها مانده اند
روزگاری قلب ها شان می تپید
رنگ از رخساره ها شان می پرید
چفیه ها بوی خدا می داد و بس
خنده ها درس وفا می داد و بس
گریه ها شوق رهایی از زمین
شوق غلتیدن به میدان های مین
هر چه می رفت از سر آیینه ها
پاک تر می شد صفای سینه ها
عاقبت هر کس که مجنون وار بود
از غم دوری لیلی زار بود
نیمه شب پیغام مولایش رسید
سر به دامان وصالش شد شهید
شعر از زینب پوررحمتی
آیه عشق
آیینه ای و درنفس خسته من پیدایی
هر وقت که تنهاتر از قطره شوم دریایی
تنگ است دلم به وسعت چشمانت
ای آیه عشق پس تو کی می آیی؟؟
نبض باران
ببینید و لذت ببرید
امام (ره)مردی از تبار ابراهیم (ع)
صدای سرفه نمرود دیگری
در نبض تاریخ
تکرار شد و بیماری ظلمت همه گیر !
…عده ای که با فندک روشنفکری
استدلالشان روشن بود
وعده مومیایی کردن خوشبختی را
-به رگهای تفکر بشریت -
تزریق می کردند!
…عده ای در زیر سقفی
که تنفر از آن می چکید
خواب های طلایی را به لجن تعبیر می کردند .!!
ناگهان !!!
نبض تاریخ تند تر زده شد
کسی با تبری از تبار ابراهیم
و حنجره ای از جنس هدایت
بت بزرگ را نشانه گرفت .
تمام پنجره های بسته از بغض “طاغوت “
یک دسته
“انقلاب ” کردند !
از برکت ابتدای بیداری
کابوس تلخ کبوتر های زندانی
و عشق های ثمر سوز کوچه بازاری
به انتهای درک واصل شد
پیشانی نصف النهار
از یکدلی گنجشک های آزاده -حزب اللهی -ترک برداشت
و خط استوا از گرمی قلب هلشان گر گرفت
پس آ ن گاه تاریخ 12 بهمن 1357 در تقویم دلها ثبت شد.
شعر از زینب پوررحمتی
خاطره سکوت
خاطره سکوت تو! نشسته روبروی من
اول آشنایی و لحظه گفتگوی من
حسرت مبتلا شدن ،لذت دیوانه شدن
زلف پریشان تو و صحنه جستجوی من
اشاره می کنی بیا ! پر زترانه می شوم
ناز دگر برای چه ؟می شکنی سبوی من!
همدم تنهایی من!! آینه طعنه می زند؛
صبر سرش نمی شود ،برده دل آبروی من
بی خطر و صاف شده، جاده تنهایی دل
سری به خانه ام بزن ،سری به آرزوی من
” فنا ” فدای چشم تو ، نگاه اگر نمی کنی
گوش به ناله ام بده! گوش به های و هوی من
شعر از زینب پوررحمتی
خاطره سکوت
راز (غزلی تقدیم به رهبرعزیزم)
از شوق تو فهمیدم دنبال چه می گردی
عمری ست که با غصه هم سفره و هم دردی
آن شب که نشانش را از آینه پرسیدی
من پشت سرت بودم اورا که صدا کردی
او را که جوابت را با خنده و افسون داد
او را که به او گفتی تو مرهم هر دردی
هم صحبت او بودی با غیر نیالودی
از سادگی ام گفتم سوغات چه آوردی ؟
گفتی تو ز شوق خود وز شرم گناه من
وز طرز نگاه او گه سرخی و گه زردی
پیش خودمان باشد از رنگ رخت پیداست
تو عاشق مولایی ،فرزند همان مردی
پس لحظه دیدارت یک جمله تمنا کن
که ای خسته غربت ها وقت است که برگردی
(شعر از زینب پوررحمتی )
لبخند تلخ
آن زخم پیر کهنه سر باز کرده امشب
شوق نگفته ها را آغاز کرده امشب
شاید عجیب باشد لبخند تلخ زخمش
با غصه ای عفونی دمساز کرده امشب
در فکر یک اشاره از چشم مست لیلی
تا سرزمین مجنون پرواز کرده امشب
هر چند شرح حالش یک قصه قدیمی ست
آنرا به حرمت عشق آواز کرده امشب
عشق ” فنا “ در این جا حیران لطف یار است
گویی که شاه عشاق در باز کرده امشب
شعر از زینب پوررحمتی
عشق می پیچد به خود از سوز درد
عشق می پیچد به خود از سوز درد
هر که بی درد است اینجا نیست مرد
عشق آمد جمله عین و شین وقاف
خنجری بر گرد راسی در طواف
عشق ترکیبی ز عین و قاف و شین
حا حامیم در میان یا و سین
آری عشق آمد ز قاف و شین و عین
عشق یعنی یک کلام و آن حسین
(شاعر ابو الفضل سپهر)
ننه علی
مادری که بیش از 17سال بر مزار فرزند شهیدش زندگی می کرد . ” شهید قربانعلی رخشانی “
اتل متل یه مادر نحیف و زار وخسته
با صورتی حزین و دستای پینه بسته
دستای پینه دارش عجب حماسه سازه
دستایی که پرچم بابا رو ور می داره
درسته که بچه اش تو جبهه ها شهید شد
درسته که موی اون بعد بابا سفید شد
اما خون بابا و موهای مادر من
وقتی با هم جمع شدن سیلی زدن به دشمن
شهید مهدی زین الدین
یکبار که آقا مهدی زین الدین به سختی توانست خود را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند با چشمانی اشک آلود نشسته بود و به خودش تشر می زد و می گفت :مهدی !خیال نکنی کسی شده ای که اینها اینقدر به تو اهمیت می دهند !تو هیچی نیستی ،تو خاک پای بسیجیانی !همین طور می گفت و آرام آرام می گریست .(به نقل از کتاب اتل متل عشق سرخ)
شهید مهدی زین الدین
یکبار که آقا مهدی زین الدین به سختی توانست خود را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند با چشمانی اشک آلود نشسته بود و به خودش تشر می زد و می گفت :مهدی !خیال نکنی کسی شده ای که اینها اینقدر به تو اهمیت می دهند !تو هسچ نیستی ،تو خاک پای بسیجیانی !همین طور می گفت و آرام آرام می گریست .(به نقل از کتاب :اتل متل عشق سرخ )
الهی نامه
الهی،به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده !
الهی ، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر !
الهی ، هر چه پیش آمد خوش آمد که همه مهمان سفره توایم !
الهی ، حرم بر نامحرم حرام است ،محرم چرا محروم باشد !
الهی ، آمدم ردّم مکن ، آتشینم کرده ای سردم مکن !
الهی ، از دردم خرسندم که درمانش تویی !
برگرفته از الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی
آبشار بیشه شهرستان دورود
فواید گریه کودکان
ای مفضّل :از منافع گریه کودکان نیز آگاه باش .بدان که در مغز کودکان رطوبتی است که اگر در آن بماند بیماریها و نارسایی های سخت و ناگوار به او رساند ؛مانند نابیناییو جز آن . گریه آن رطوبت را از سر کودکان سرازیر و بیرون می کند و بدین وسیله سلامتی تن و درستی دیده ایشان را فراهم می آورد .پدر و مادر از این راز آگاه نیستند و مانع آن می شوند که کودک از گریه اش سود ببرد .اینان همواره در سختی می افتند و می کوشند که اورا ساکت کنند و با فراهم کردن خواسته هایش از گریه بازش دارند ،ولی نمی دانند که گریه کردن به سود اوست و سرانجام نیکی پیدا می کند .
بدین ترتیب چه بسا که در اشیاء،منافعی نهفته باشد که معتقدان به اهمال و بی تدبیری در کار عالم از آن غافل اند و اگر می دانستند ،هیچ گاه نمی گفتند که فلان چیز بی ثمر است ؛زیرا آنان از اسباب و علل آگاه نیستند .براستی هرچه را که منکران نمی دانند عارفان می بینند .چه بسیار است چیز هایی که دانش اندک آفریدگان از آن کوتاه و خالق آفرینش با دانش بی پایانش از آن آگاه است .قداستش عظیم . کلمه اش والاست.
و اما آبی که از دهان کودکان سرازیر می شود و خارج می گردد ،رطوبتی ست که اگر در بدن هایشان بماند ،آثار وخیمی بر جای می گذارد .چنانکه دانی گاه که رطوبت بدن برچیده می شود (و بر دیگر عناصر ، غلبه می کند)شخص ، دچار کودنی ، دیوانگی ،کم عقلی ، فلج و لقوه و جز آن می گردد.
خداوند جل و علا تدبیر چنان نمود که این رطوبت در دوران کودکی از دهانشان بیرون رود و در بزرگی از سلامت تن برخوردار گردند .بدین ترتیب ،پروردگار به خاطر نادانی آفریدگان برآنان منت نهاد و تفضل نمود .اگر اینان از داده ها و نعمت های بی شمار او آگاه بودند ،هیچ گاه در معصیت و لغزش از فرمانش فرو نمی افتند . پاک و منزه خدایی که چه بزرگ است نعمت های او بر مستحقان و دیگر آفریدگان !و چه والاتر استاز آنچه باطل گرایان می پندارند .
((به نقل از کتاب توحید مفضل))
عکس فوق مربوط به دریاچه زیبای گهر شهرستان دورود می باشد